جدول جو
جدول جو

معنی بی قاعدگی - جستجوی لغت در جدول جو

بی قاعدگی
(عِ دَ / دِ)
حالت و کیفیت بی قاعده. رجوع به بی قاعده شود، بی کار شغل گردیدن. رجوع به ترکیبات بی کار شود
لغت نامه دهخدا
بی قاعدگی
بی روشی نا بهنجاری
تصویری از بی قاعدگی
تصویر بی قاعدگی
فرهنگ لغت هوشیار
بی قاعدگی
آشفتگی، بی ضابطگی، بی نظمی، بی هنجاری
متضاد: قاعده مندی، قانونمندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی قاعده
تصویر بی قاعده
بی نظم و ترتیب، ناآراسته، بی اساس
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ دَ / دِ)
بی فایدگی. بیهودگی. رجوع به بی فایدگی شود، بی ارزش. بی بها: اگر شبها همه قدر بودی شب قدر بی قدر بودی. (گلستان).
- بی قدر شدن، بی اعتبار شدن. بی ارزش شدن:
چون بوی که از مشک جدا گشت و زر از سنگ
بی قدر شود مشک وشود سنگ مزور.
ناصرخسرو.
اگر آنرا خلافی روا دارم... عهد من در دلها بی قدر شود. (کلیله و دمنه).
- بی قدر کردن، بی اعتبار کردن:
پیچند بزر رخنۀ اشعار مرا
بی قدر مکن بگفت گفتار مرا.
شهید.
- بی قدر و قیمت، بی ارزش و بها:
نشد بی قدر و قیمت سوی مردم
ز بی قدری صدف لؤلوی شهوار.
ناصرخسرو.
رجوع به قدر شود
لغت نامه دهخدا
(یِ دَ / دِ)
حالت بی فایده. بی فائدگی. بی مصرفی، کنایه از بی اصل و بی بنیاد. (آنندراج). بدبخت و بی شأن. (ناظم الاطباء). رجوع به قدم شود
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ / دِ)
مرکّب از: بی + قاعده، بی نظم و ترتیب. (آنندراج)، بی نظم و بدون ترتیب.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیقاعدگی
تصویر بیقاعدگی
بیقاعده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی قاعده
تصویر بی قاعده
نا آراسته و بی اساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی قاعده
تصویر بی قاعده
بی هنجار
فرهنگ واژه فارسی سره
آشفته، بی ضابطه، بی قانون، بی نظم، بی هنجار، هردمبیل
متضاد: قاعده مند، قانونمند، باقاعده، ضابطه دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گریی، بی نظمی
دیکشنری اردو به فارسی
قانونمندی، منظّم بودن
دیکشنری اردو به فارسی